هلا کمالیان
هلا کمالیان

" هلا (سمیه) کمالیان (زاده: ۱۴ فوریه ۱۹۳۹ در فولیکان، آلمان) مترجمُ تهیه‌کننده و مجری رادیو آلمانی ایران است "

ترجمه‌های وی نقش مهمی در انتقال مفاهیم شیعی به زبان آلمانی داشته‌است.


گفتگو با سمیه (هلا) کمالیان

پیروزى انقلاب اسلامى ایران، تحولى بزرگ در عصر حاضر بود که چشم‌هاى جهانیان را به سمت خویش معطوف ساخت. گرایش ملت‌هاى مختلف جهان و بیدارى اسلامى در کشورهاى اسلامى ضرورت بیش از پیش تبلیغ اسلام را موجب شد و رسانه‌هاى برون‌مرزى طى سالهاى گذشته ترجمان ادبیات انقلاب و اسلام به زبان‌هاى خارجى بوده‌اند. ترجمه واژگان و ادبیات جدید انقلاب و اسلام در طى این سالیان بر عهده مترجمانى گمنام و بى‌نام و ‌نشان بوده است که بى‌هیچ توقعى سالها زحمت کشیده و اسلام و ایران را به جهانیان معرفى نموده‌اند. خانم هلا(سمیه) کمالیان (متولد فوریه 1939) که در سال 1960 به اسلام گرویده و به ایران مهاجرت نموده است. یکى از مترجمانى است که علاوه بر 25 سال کار و ترجمه مداوم در رادیو آلمانى برون‌مرزی، حدود 70 کتاب از آثار شخصیت‌هاى انقلاب را به زبان آلمانى ترجمه کرده است. نکوداشت ایشان که پنج‌شنبه هفته پیش برگزار شد، در واقع ارج‌نهادن به تلاش همه تلاشگران حوزه برون‌مرزى است.آنچه در زیر مى‌خوانید چکیده گفتگو با این مترجم کوشاست؛

    صداى آشناى خانم کمالیان را مخاطبین رادیو آلمانى تهران مى‌شناسند. 28 سال است که با رضایت در ایران زندگى‌مى‌کند . مسلمان است و به کار خود افتخار مى‌کند. با پیشنهاد خانواده شهید بهشتى فعالیت خود را با رادیو آلمانى معاونت برون‌مرزى صدا و سیما در سال 1361 آغاز کرد. بیست و پنج‌سال تلاش کرد تا اسلام را در اروپا تبلیغ کند. ترجمه کتاب‌هایى همچون انسان و ایمان، سیره ائمه اطهار(ع)، عدل الهى از آثار شهید مطهری، ولایت فقیه و زن در اندیشه امام خمینی(ره)، چشم‌انداز حکومت حضرت مهدی(عج)، معاد آیت‌الله مکارم شیرازی، حقوق اقلیت در حکومت اسلامى از آیت‌الله عبید زنجانى و 70 اثر دیگر تنها گوشه‌اى از فعالیت‌هاى خانم سمیه (هلا) کمالیان است. ترجمه‌هاى ایشان نقش مهمى در معرفى و فرهنگ اسلامى به دنیاى آلمانى زبان داشته است. 

    خانم کمالیان، از خودتان بگویید؛

    در 14 فوریه 1939 در فولیکان آلمان متولد شدم. مى‌توان گفت 25 بهمن روز تولد من است. پدرم دبیر بود. من بچه جنگم، وقتى جنگ جهانى دوم شروع شد من چند ماهه بودم که پدرم در این جنگ در بلژیک کشته شد. گرسنگى و فقر بعد از جنگ بسیار بود . من و مادر و خواهر و برادرم فکر مى‌کردیم زندگى فقط همین است زیرا خیلى تحت فشار بودیم. 

    آن موقع خیلى دوست داشتم پرستار شوم براى همین در مدرسه‌‌اى به نام والامشغول به خواندن درس پرستارى به صورت عملى و تئورى شدم و در بیمارستان “umzen” مشغول به کار شدم و حسابى کار مى‌کردم.

    در آن زمان آقاى کمالیان دانشجوى رشته مهندسى بود. بعدها فهمیدم که ایشان در انجمن اسلامى آخن و اتحادیه انجمن‌هاى اسلامى فارسى‌زبان فعالیت مى‌کرد. در بیمارستانى که من کار مى‌کردم ایشان به دنبال پزشکى ایرانى به نام دکتر صمدى بود. 

    پزشک ایرانى از ایشان مى‌پرسد چیزى براى نوشیدن میل دارید؟‌و او مى‌گوید یک نوشیدنى غیرالکلی. آن دکتر ایرانى از من خواهش کرد که کسى را بفرستم تا نوشیدنى غیرالکلى بیاورد. من این سوال را مطرح کردم که مگر الکل مشکلى دارد؟‌او گفت:‌بله در دین ما نوشیدن الکل ممنوع است. من اظهار علاقه کردم تا اطلاعات بیشترى در مورد دین او داشته باشم و آقاى کمالیان آدرس خود را در شهر (آخن) به من ‌داد تا اگر سوالى دارم با ایشان مطرح کنم.

    کنجکاوى‌هاى من در خصوص “اسلام” باعث مکاتبات زیادى شد. جواب‌هایى را که ایشان به من مى‌داد با کلیسا مطرح مى‌کردم. حتى او به من پیشنهاد کرد اگر قانع نشوم آخر سر ایشان دین مسیحیت را بپذیرند. ماحصل این مکاتبات 40 نامه در طول 2 سال شد، سوالاتى که یک مسیحى در مورد اسلام مى‌پرسد و جواب‌هایى که یک مسلمان مى‌تواند به آن جواب دهد. 

    آیا عقاید همسرتان بر شما تاثیر گذاشت؟

    بعد از شناخت آقاى کمالیان انجیل را بیشتر مطالعه کردم. آن موقع فکر مى‌کردم نجات همه بشریت در مسیحیت است. ایشان قرآنى به زبان آلمانى به من دادند که براى من بسیار جالب بود. در عین اینکه مسیحى بودم تثلیث برایم سوال برانگیز بود. براثر این مکاتبات بسیارى از مسائل اعتقادى برایم روشن شد. خصوصا مطلب تثلیث که کلیسا نتوانسته بود به آن پاسخ دهد. آن وقت بود که تصمیم گرفتم مسلمان شوم و خدمت مرحوم آیت‌الله محققى که فرستاده آیت‌الله بروجردى در مرکز اسلامى هامبورگ بود رسیدم. ایشان نگاه پرمحبتى داشت. در حضور ایشان رسما اسلام آوردم. آن زمان نمازهاى خود را به زبان آلمانى مى‌خواندم. بعد، از مرکز اسلامى هامبورگ جزوه نماز را که نوشته آیت‌الله دکتر بهشتى و ترجمه شده به زبان‌هاى آلمانی،‌عربى و فارسى بود، تهیه کردم. آن موقع هم در بیمارستان کار مى‌کردم و هم زندگی. نماز مى‌خواندم و روزها را مى‌گذراندم تا اینکه بعد از 6 ماه از قضیه اسلام آوردن من که گذشت فهمیدم آقاى کمالیان به آلمان آمده و به دنبال من مى‌گردد. بعد از یکسرى صحبت‌ها با هم، تصمیم گرفتیم که زندگى ساده‌اى را در سال 1963 آغاز کنیم. بعد از انجام مراسم شرعى نزد آیت‌الله محققى خانواده من جشن کوچکى را برگزار کردند. 

    زندگى ما در ساختمانى کوچک که تعدادى از دانشجویان ایرانى حضور داشتند شکل گرفت. بعد از انقلاب اسلامى ایران فهمیدم که خانه ما مکانى بود که در آن سخنرانى‌هاى سلسله‌وار امام خمینی(ره) در نجف به صورت اعلامیه چاپ مى‌شد. درست یادم هست که وقتى محسن و فاطمه به دنیا آمدند کار را رها کردم و مشغول بچه‌دارى شدم. آن روزها روزهاى شیرینى بود. دکتر بهشتى و خانواده‌اش به خانه ما رفت و آمد داشتند. ایشان خیلى با همسرم صمیمى بودند. 

    حتى امام موسى صدر جلسات خود را در خانه ما برگزار مى‌کردند. امام موسى‌صدر آن قدر مهربان بودند که محسن ما عاشق او شده بود و هنوز هم به یاد آن روزها از امام ‌صدر مى‌نویسد. آقاى بهشتى هم بسیار مهربان بودند، نگاه بانفوذى داشتند. هنوز آن نگاه‌ها را به یاد دارم. کلاخانواده شهید بهشتى با خانواده ما رابطه خاصى داشتند و دارند.

    آیا به دیدار خانواده آقاى کمالیان هم رفتید؟

    من دوبار بعد از ازدواج براى دیدار این خانواده که خیلى مهربان بودند به ایران آمدم. درست در زمان رژیم پهلوى (شاه.) آن موقع هرگز دوست نداشتم در ایران زندگى کنم. فقر بود و بدبختى و بدحجابی، زیرا ما در آلمان پوشیده بودیم ولى در ایران از این پوشش هم خبرى نبود.

    وقتى که وارد فرودگاه ایران شدم مادر آقاى کمالیان چادرى رنگى روى سر من در فرودگاه انداختند و هنگامى که به خانه آنها وارد شدم انگار در بهشت به روى من باز شد. فقط از خانواده ایشان خوشم آمد ولى از وضع ایران اصلاراضى نبودم. 

    حتى یادم مى‌آید هنگامى که براى بازدید به نقاط مختلف ایران سفر کردیم در بابلسر وقتى وارد هتل شدم مسئول هتل از من خواست که روسرى را از سرم بردارم اما من مقاومت کردم و روسرى را از سرم برنداشتم. 

    آیا دوباره به آلمان رفتید یا در ایران ماندید؟

    من به آلمان رفتم اما بچه‌ها محسن، فاطمه و رضا در ایران در کنار پدربزرگشان ماندند. بعد به من خبر دادند که ساواک آقاى کمالیان را دستگیر کرده و خانواده آنان تحت فشار است. آن موقع جو بسیار بدى بود. من با پاسپورت آلمانى خود به ایران آمدم، خطرناک بود، اما دست خدا همراهم بود. آدرسى نداشتم، فقط تلفنى بود که آن هم جواب داده نمى‌شد. به هتل رفتم به من سخت گذشت. من اصلانمى‌فهمیدم که چرا آقاى کمالیان دستگیر شده است. بسیار ساده فکر مى‌کردم و به خودم مى‌گفتم مى‌خواهم بروم پیش فرح و بگویم که شوهر من در زندان است. مگر او بچه ندارد که فکر بچه‌هاى مردم نیست؟!

    یک نفر به من گفت این حرف‌ها را نزن که بسیار خطرناک است. 

    یکى از دوستان آقاى کمالیان در بازار فرش بود. از طریق او به برادر آقاى کمالیان اطلاع داده‌شد و بعد از چند روز به دنبال من آمدند، حتى سفارت آلمان در ایران بارها به من گفت تو همسرت سیاسى است، خیلى اشتباه کردى که به ایران آمدی، هرچه زودتر برگرد. بعد از این سفر سخت به آلمان برگشتم.

    حالت ناآرامى پیدا کرده بودم. دلم براى آقاى کمالیان و بچه‌ها بسیار تنگ شده بود. بعد از یک سال و نیم دوباره به ایران آمدم. آن موقع ایشان را از زندان اوین به زندان قصر منتقل کرده بودند. بعد از یکسرى اقدامات و سختى‌ها قرار شد که ملاقاتى صورت بگیرد. از دالانى تاریک به سوى سلول‌ رفتم که بسیار کثیف بود. افرادى از پشت مرا تعقیب مى‌کردند. خانمى به من گفت:‌این آقایان بسیار خطرناک هستند، بعدها فهمیدم این خانم، خانم آقاى دستغیب بودند زیرا شوهر ایشان، هم سلول همسرم بود.

    به سلول که رسیدم صدایم در نمى‌آمد. اول آلمانى صحبت کردم. به من گفتند: اگر آلمانى صحبت کنید، آقاى کمالیان را مى‌کشیم.

    افرادى مراقب بودند که یک کلام آلمانى حرف نزنم و من فارسى را کم بلد بودم. آقاى کمالیان را دیدم که بسیارلاغر شده بود. 

    همسرتان چند سال در زندان بود؟

    حدود 6 سال در اسارت رژیم شاه بود. بعد از این ملاقات به آلمان رفتم ولى بچه‌ها در ایران ماندند. بعد از انقلاب اسلامى ایران به دعوت همسرم تصمیم گرفتم به ایران بیایم، دلم براى بچه‌ها تنگ شده بود. وقتى وارد ایران شدم خیلى تعجب کردم. بعد از انقلاب، ایران کاملاعوض شده بود. سال 58 بود. درست همان روزى که لانه جاسوسى آمریکا به دست دانشجویان تسخیر شده بود. از خودم مى‌پرسیدم مگر هنوز انقلاب تمام نشده است! حتى یادم مى‌آید که من آن زمان مکاتباتى با دوستم لیز داشتم که بعدها در نامه‌اى برایم نوشت مسلمان شده است و به طرف مکه سجده مى‌کند و نماز مى‌خواند. آن زمان لیز تلفنى به من مى‌گفت‌که:‌امام خمینی(ره) آمد و با مشت خود زد روى میز جهان و من مطمئنم که آن را درست مى‌کند. 

    آن زمان که تصاویر امام را در تلویزیون مى‌دیدم احساس خاصى نسبت به ایشان پیدا کرده بودم. مرتب نماز جمعه مى‌رفتیم. پسرم رضا آن‌قدر انقلابى شده بود که حاضر نبود با من آلمانى صحبت کند.

    خانم کمالیان از لحظه ورود خود به صدا و سیما به (رادیو آلمانی) بگویید.

    پس از انقلاب ایران با سازمان تبلیغات اسلامى شروع به همکارى کردم و آثار شهید مطهرى را به آلمانى ترجمه نمودم. کتاب “انسان و ایمان” اولین کتابى بود که ترجمه کردم بعد سیره ائمه اطهار(ع) و...

    به پیشنهاد خانواده شهید بهشتى همکارى خودم را با صدا و سیما (رادیو آلمانی) آغاز کردم. در اولین روز، ارزیاب و ادیتور شدم، تا به امروز که به‌عنوان تهیه‌کننده مشغول به همکارى هستم.

    آن زمان جو صدا و سیما آن‌قدر اسلامى نبود. یک روز که گوینده بودم تصمیم گرفتم که دیگر به سازمان نیایم. وقتى در ماشین نشسته بودم از رادیو صداى امام خمینی(ره) پخش شد که در جمله‌اى اشاره داشتند “همه باید با هم باشیم.” این جمله امام روى من تاثیر گذاشت و با خودم گفتم: من نباید سنگر را خالى کنم. در صدا و سیما مى‌مانم و راهم را ادامه مى‌دهم. 

    مرجع تقلید شما کیست؟

    مرجع تقلید من حضرت آیت‌الله خامنه‌اى است که بسیار دوستشان دارم و از خدا سلامتى‌شان را خواستارم.

    فکر مى‌کنید نظر مردم آلمان نسبت به مسائلى که در ایران مى‌گذرد، چیست؟

    امروز با توجه به تبلیغات غرب علیه جمهورى اسلامى ایران، مردم آلمان، ایران را قدرتى مى‌بینند که باید به آن احترام گذاشت. حتى من درسفرى که جدیدا به آلمان داشتم فهمیدم که مردم آلمان، رئیس جمهور ایران را بسیار دوست دارند به طورى که کاپشن ایشان را مى‌‌خواهند. 

    تا به امروز آیا کسانى بوده‌اند که با شما مکاتبه کنند و بگویند با خواندن کتاب شما تحت تاثیر واقع شده و به اسلام گرایش پیدا کرده‌اند؟

    بله،‌در سال 1367 در زمان جنگ دو دوست آذرى‌زبان که به زبان آلمانى سلیس صحبت مى‌کردند، سراغ کمالیان را از دفتر سازمان تبلیغات اسلامى گرفته و با همسر من تلفنى صحبت کرده بودند. آنها کتاب “محله ما”‌را خوانده بودند که مطالب آن کتاب برایشان بسیار جالب بود. همچنین وقتى که فهمیده بودند من خودم آلمانى هستم و مسلمان شده‌ام کتاب‌هاى دیگر مرا نیز مطالعه کرده و به اسلام و مذهب شیعه گرایش پیدا کرده بودند.

    من خیلى خوشحال هستم که به تکلیف وجودى خود عمل کرده‌ام. ما در انتظار ظهور حضرت مهدی(عج) هستیم و باید تلاش کنیم که لشکر حضرت مهدی(عج) عظیم‌تر شود. خیلى از خدا تشکر مى‌کنم، چون یک آرامش درونى دارم. از اینکه 25 سال در راه تبلیغ اسلام در اروپا تلاش کرده‌ام، راضى هستم.

وی در ابتدا به پرستاری اشتغال داشته و سپس طی آشنایی با همسرش ایرانی اش در آلمان به اسلام گرایش یافته و با وی ازدواج می‌کند. همسر وی از اعضای انجمن اسلامی دانشجویان آلمان است که سابقه زندانی سیاسی در دوران حکومت پهلوی را نیز داشته‌است. وی پس از انقلاب به ایران مهاجرت کرده و بکار در رادیو آلمانی ایران و همچنین ترجمه کتب مذهبی به زبان آلمانی اشتغال دارد.


وی تا کنون حدود ۷۰ جلد کتاب به زبان آلمانی ترجمه کرده‌است.

رنگ خود را انتخاب کنید
تنظیمات قالب