اقبال واحدی
اقبال واحدی

" اقبال واحدی، با نام اصلی سیدمحمدعلی واحدی (زادهٔ ۲۸ فروردین ۱۳۳۵ در سنقر)، مجری تلویزیونی صداوسیما اهل ایران است.وی سال‌های طولانی مجری برنامهٔ صبح‌بخیر ایران بوده‌است. "

بالاخره اقبال یا سید محمد‌علی؟


سال 1334، پدر، برادر و دو نفر از عموهایم به دلیل مبارزات گسترده‌ای که علیه رژیم سفاک پهلوی داشتند، دستگیر و زندانی می‌شوند. دی‌ماه همان سال، عموها به همراه شهید بزرگوار نواب صفوی به اعدام محکوم شده و به شهادت می‌رسند اما پدر و برادرم، هم‌زمان با تولد من آزاد می‌گردند. 


چون خوش قدم بودم در میان خانواده به اقبال، معروف شدم اما نام اصلی‌‌ام در شناسنامه، سیدمحمد‌علی است. 

شاید اولین چیزی که از نام و چهره شما متوجه شده‌ایم شاد و پرانرژی بودنتان است، درست است؟


بله. چون با این روحیه مشکلاتم را حل و بهتر فکر می‌کنم. در نهایت نتیجه خوبی هم به دست می‌آورم.


به نظر شما این شادی از کجا می‌آید؟


از این‌که خودم را هیچ می‌دانم. وقتی آدم هیچ باشد چیزی ناراحتش نمی‌کند. همین بودنش باعث شادی‌اش می‌شود.


و چه چیزی این آقای شاد را شادتر می‌کند؟


وقتی از کاری لذت می‌برم شادتر می‌شوم.


یعنی چه؟


لذت بردن و شادی برایم عوامل مختلفی دارد.


می‌شود چند مثال بزنید؟


به طور مثال حس خوبی که از مخاطب می‌گیرم برای من لذتبخش و شادی‌آور است. وقتی من از کاری لذت می‌برم مطمئن هستم که حداقل مخاطب نیز از آن کار لذت برده است. این روند تصاعدی بالا می‌رود.


و متقابلا از چه چیزی ناراحت می‌شوید؟


خداوکیلی تا حالا از چیزی ناراحت نشدم.


شوخی می‌کنید! مگر می‌شود؟


نه، جدی می‌گویم. چون من معلم اخلاق دیگران نیستم. سعی می‌کنم اگر اتفاقی می‌افتد به دیگران کمک کنم و از هیچ چیز ناراحت نمی‌شوم.


به نظر شما نشانه شادی در آدم‌ها چیست؟


یعنی یک حس امنیت وقتی کنار دیگران هستید.


و این امنیت از نگاه شماچه تعریفی دارد؟


یعنی دیگران بتوانند در کنار شما براحتی حرف بزنند. نق بزنند و انتقاد کنند. همراه شما باشند و گله کنند. در کل شما را غریبه ندانند.


شما آدم انتقادپذیری هستید؟


انتقادپذیر هستم اما به شرطی که علم منتقد از من بیشتر باشد. نگاه منتقد باید یک نگاه علمی و کارشناسانه باشد نه صرفا احساسی. البته از نگاه احساسی نیز استقبال می‌کنم اما خوشحال می‌شوم که منتقد سواد علمی بیشتری نسبت به من داشته باشد تا انتقادش برایم درس شود.


آدم سحرخیزی هستید؟


بله، بسیار سحرخیز.


ساعت چند از خواب بیدار می‌شوید؟


معمولا ساعت ۵ صبح که نماز صبح را می‌خوانم. بعد از نماز هم دیگر خوابم نمی‌برد.


بعدش چه کار می‌کنید؟


بعدش خودم صبحانه درست می‌کنم و تلویزیون را روشن می‌کنم. زیاد سر و صدا می‌کنم تا بچه‌ها نیز بیدار شوند.


کسی اعتراض نمی‌کند؟


البته گاهی هم با مخالفت شدید اعضای خانواده روبه‌رو می‌شوم. (می‌خندد) چون من شب‌ها زود می‌خوابم. یعنی سعی می‌کنم ۱۰ شب بخوابم.


چرا؟


چون بهترین زمان برای یک خواب آرام و درست است. اما برخی اوقات که تلویزیون می‌بینم یا کاری پیش می‌آید به ساعت ۱۲ شب و بعد از آن هم می‌رسد. اما هر ساعتی که بخوابم صبح زود بیدار می‌شوم.


از سحرخیزی گفتید، ما هم یاد صبح بخیر ایران افتادیم…


صبح بخیر ایران ارتباط خوبی با مردم بود. من الان کمتر می‌روم صبح بخیر ایران. یک سالی است که فقط پنجشنبه‌ها می‌روم. اما هنوز مردم مرا با صبح بخیر ایران می‌شناسند.


از آن روزها خاطره‌ای هم دارید؟


مخاطبی را دیدم که در رشته تحصیلی‌اش دکترا گرفته بود. مرا دید و گفت من دوم دبستان بودم و با دیدن شما و شنیدن صدایتان در برنامه صبح بخیر ایران به مدرسه می‌رفتم. خوشبختانه در برنامه‌های مختلفی که داشتم ارتباط میان مخاطبان برقرار شد.


شاید به خاطر صداقت در اجراست.


شاید. چون من واقعا شو و خودنمایی در اجرا ندارم. مثل این می‌ماند که خیلی راحت روی آنتن دارم با مردم حرف می‌زنم.


اما به نظرم صداقت تنها نمی‌تواند مخاطب را جذب کند.


راستش پشت حرف‌های من بار سیاسی و منظوری وجود ندارد. خیلی صادقانه و شفاف حرف می‌زنم. حرفی که از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.


اهل سفرهم هستید؟


بله، به سفر کردن علاقه دارم.


و خسته هم نمی‌شوید؟


از قدیم‌تر‌ها یاد گرفته‌ام که حرکت کردن باعث نشاط می‌شود. من هم دوست دارم همیشه در حرکت باشم.


خیلی از برنامه‌های شما را که دیده‌ایم در سفر بوده‌اید.


دقیقا همین طور است. چون وقتی از تهران بیرون می‌روم تازه زندگی من شروع می‌شود. جایی که خیلی خسته‌ام می‌کند همین تهران است.


چرا این‌طور فکر می‌کنید؟


چون در تهران زمان را از دست می‌دهم. مثلا در ترافیک می‌مانم و بسرعت روزم به شب می‌رسد و من کاری انجام نداده‌ام. اما در شهرهای دیگر چون فضا کوچک‌تر است و ترافیک کمتری دارد آدم سریع‌تر و چابک‌تر به کارهایش می‌رسد.


چقدر مطالعه می‌کنید؟


الان به خاطر کاری که دارم بیشتر مطالعات و تحقیقات میدانی دارم. سعی می‌کنم بیشتر روزنامه بخوانم و در شبکه‌های مجازی چرخی بزنم.


پس باید کتابخانه خوبی داشته باشید؟


بله، من کتابخانه خوبی دارم. قدیم‌ترها خیلی کتاب می‌خریدم و خیلی کتاب می‌خواندم. اما الان کمی تنبل شده‌ام. البته زمان هم کم می‌آورم. با خودم می‌گویم امشب این کتاب را می‌خوانم اما شب که می‌شود پلک‌هایم را با چوب کبریت نگه می‌دارم.


آخرین کتابی که خواندید یادتان هست؟


نه،. اما کلاس اول بودم کتاب بابا آب داد، نان داد را یادم هست. (می‌خندد)


چقدر سینما می‌روید؟


خیلی دوست دارم با خانواده‌ام به سینما بروم. چون همسرم هم بسیار به سینما رفتن علاقه دارد. اما چند سالی است شرایط تغییر کرده و می‌توانیم همان فیلم‌های روی پرده را با کمی تاخیر، در خانه ببینیم.


ورزش چطور؟


باشگاه ورزشی می‌روم، چون ورزش برای سلامت مفید است، مخصوصا برای من که کمی ناراحتی قلبی دارم و در دو رگ قلبی‌ام فنر گذاشته‌ام.


چرا؟


به خاطر استرس کاری رگ قلبم گرفت اما حالا خیلی خوبم و مزاحم کارم نیست. بیشتر به مرکز بازآفرینی شهید رجایی می‌روم. اما چند وقتی است این رفتن‌ها یک خط در میان شده.


اما مگر می‌شود که آدم‌های شاد و پرانرژی و سحرخیز قلبشان درد بگیرد؟


بیشتر به خاطر استرس‌های کاری است. به خاطر این‌که دوست ندارم دیر به کارم برسم. بعد از این همه سال کار کردن (نزدیک به ۳۰ سال) حتی یک ثانیه در کارم تاخیر نداشته‌ام. حتی گاهی شده وقتی پروازم ساعت ۵ است من ساعت ۳ فرودگاه بوده‌ام. یا مثلا جایی قول دادم که سر ساعت مشخصی برسم. به همین خاطر خیلی سعی می‌کنم آدم خوش‌قولی باشم.


پس آدم خوش‌قولی هم هستید.


دقیقا. چون ما آدم‌های پخش زنده‌ای هستیم. اصلا هم با کسی تعارف نداریم اگر دیر برسد.


موسیقی هم گوش می‌کنید؟


بله، همه چیز گوش می‌کنم؛ از خالتور بگیر تا کلاسیک.


یعنی هر چه به دست‌تان برسد گوش می‌کنید؟


هر موسیقی که خوشم بیاید گوش می‌کنم. گاهی با یک موسیقی جاز حالم خوب می‌شود و گاهی یک تک‌نوازی آرامم می‌کند. کلا موسیقی را دوست دارم.


پس به حس و حال درونی‌تان مربوط است؟


بله دقیقا. گاهی هم شده خانواده‌ام یک موسیقی گوش می‌دهند که من هم با آن ارتباط برقرار می‌کنم. اتفاقا من در خانه دستگاه‌های صوتی بسیاری دارم. من انواع و اقسام دستگاه‌های پخش صدا را دارم.


تا حالا شده سر برنامه زنده سوتی بدهید؟


اصلا زندگی من بر مبنای سوتی طراحی شده است. (می‌خندد)


چرا؟


چون برخی از کارها ملکه ذهنم شده است. مثلا حین آموزش رانندگی خیلی دقت می‌کنید که از دنده دو به سه بروید. اما وقتی دست‌تان روان شد دیگر همین طور دنده عوض می‌کنید. من هم در کارم روان جلو می‌روم. نمی‌دانم در صدم ثانیه چه می‌خواهم بگویم. اما اگر سوتی خاصی در برنامه زنده داشته باشم همان جا روی آنتن درست می‌کنم و از آن سوتی رد نمی‌شوم.


که خیلی‌هایشان طبیعی است.


بله، اگر این اتفاقات نیفتد غیرطبیعی است.


خیلی خانواده‌دوست هستید؟


خیلی زیاد. بهترین تفریح من در جمع خانواده بودن است. همین الان که با شما هم حرف می‌زنم در خانه و در اتاق کارم هستم.


چند فرزند دارید؟


دو فرزند. یک دختر و یک پسر


با خانواده رستوران هم می‌روید؟


بله. بسیار آدم شکمویی هستم. دوست دارم رستوران‌هایی بروم که غذای خاصی دارد. مثلا اسم بعضی غذاهای خاص سخت است. من ده بار از روی آن می‌نویسم تا یاد بگیرم. (می‌خندد)


برخوردهای مردم موقع غذاخوردن شما را ناراحت نمی‌کند؟


نه اصلا. گاهی عکس می‌گیرند و گاهی امضا. خیلی از آنها اجازه می‌گیرند و بعد عکس می‌گیرند و یا بعد از غذا خوردن جلو می‌آیند. مردم خیلی رعایت می‌کنند. آنهایی که می‌گویند اذیت می‌شوند پیازداغش را زیاد می‌کنند.


بهترین دوست و رفیق شما در زندگی چه کسی است؟


همسرم.


شیرین‌ترین اتفاق زندگی‌تان چه بوده؟


ازدواج با همسرم و تولد فرزندانم.


و تلخ‌ترین اتفاق؟


ندارم.


می‌خواهید بگویید تلخی در زندگی شما اصلا معنی ندارد؟


نه، اصلا معنا ندارد. چون زندگی هیچ تلخی‌ای ندارد. حتی مرگ هم جزئی از زندگی است. حتی من گریه کردن در برخی از مراسم ترحیم را هم بلد نیستم.


فکر نمی‌کنید دیگر دارید اغراق می‌کنید؟


نه. بعضی‌ها می‌گویند این چه بی‌خیال است. اما این طور نیست من هم می‌فهمم معنای مرگ و از دست دادن را، اما حس نمی‌کنم اتفاق بدی افتاده است چون مرگ هم جزئی از زندگی است.


می‌خواهید بگویید از مرگ هم نمی‌ترسید؟


اصلا، منتظرش هستم.

راز های خانه قدیمی اقبال واحدی دراختیاریه تهران

اقبال واحدی را هنوز که هنوز است به نام صبح بخیر ایران می شناسند. اما خانه‌ای که او برای تعمیر و بازسازی اش یک‌سال تمام وقت صرف کرده، یکی از زوایای پنهان زندگی اوست؛ زاویه‌ای پر از نور و صدای ایرانی.

چشم‌های تان را باز کنید. دمادم صبح است. آفتاب تازه صبح ایران از لابه‌لای برگ‌های تاک راه کشیده‌اند به حیاط بزرگ فیروزه‌ای و با آب‌های سبز توی حوض کوچک بازی می‌کنند. کمی آن‌طرف‌تر زیرزمین مشبک قدیمی و جلوتر، قوس‌ بزرگ فیروزه‌ای ‌مهمان‌خانه، بزرگ‌ترین چیز‌هایی است که از بیرون، از داخل حیاط می توانی ببینی. جلوی رویت یک قاب بزرگ نشسته که وسطش را قوس آجرنما و حوض پرآب فیروزه‌ای پر کرده است.

حالا چشم‌هایت را ببند و گوش‌هایت را باز کن. صدای سکوت با همهمه قطره‌های آبی که در جوی اطراف خانه می گردند، توی گوش‌هایت ول می‌خورد و تا مویرگ‌های مغزت جلو می رود. زمزمه ناب آب و خش‌خش برگ‌های نیمه‌خشک حیاط را صدای اقبال واحدی، مجری صبح‌بخیر ایران می شکند: «صبح بخیر بچه‌ها!»

حرکت کن و جلو برو. اقبال واحدی، مجری قدیمی صبح‌بخیر ایران و مستقیم آبادی، تازه از سفر دور ایران برگشته و با وجود گرفتاری‌های پس از فوت برادرش، میزبان «بچه‌ها» شده تا از رازهای دکور خانه- محل‌کارش در منطقه اختیاریه تهران بگوید.



داستان این خانه چه بود؟


ما سال ۱۳۷۹ از خانه قدیمی‌مان در تهرانپارس به این منطقه آمدیم. اتوبان باقری تازه ساخته شده بود و برای رسیدن به محل کار باید خیلی در ترافیک می‌ماندم. دنبال خانه‌ای در یک محله خلوت بودیم که به سازمان صدا و سیما هم نزدیک باشد. خیلی گشتیم اما خانه‌ای که به دردمان بخورد، پیدا نکردیم. همه‌ خانه‌های این محدوده نوساز و گران بودند. عاقبت بعد از مدتی، یکی از مشاوران املاک خانه متروکه‌ای در این حوالی را نشان‌مان داد. من دقیقا چنین جایی را نیاز داشتم. ایده اصلی‌ام این بود که خانه و محل‌کارم یک‌جا باشد. دنبال جایی بودم که زمین و حیاط دست‌نخورده‌ای داشته باشد تا بشود آن را از اول دکور کرد و ساخت. حیاط‌دار بودن خانه خیلی برایم مهم بود. مطمئن بودم که بقیه چیزها را خودم جمع و جور می‌کنم.



در خانه کار می کنم


چون ساعت کاری مشخصی ندارم، گاهی ممکن است تا سه ساعت بعد از نیمه‌شب هم مشغول کار باشم. برای همین طبقه دوم خانه را به شکل محل کار درآوردم. یک محیط ال‌شکل که قرارهای کاری و تمام کارهای تدوینم را در آن انجام می‌دهم؛ در ضمن، مزاحم خانواده هم نیستم.



خانه‌ای به رنگ سوغات


سوغاتی‌هایی که در سفرهایم به نقاط مختلف ایران خریده بودم، تا همین چند سال پیش در دکور منزلم استفاده می‌کردم. بسیار زیبا بودند ولی مشکل‌شان این بود که رنگ‌شان قرمز بود. وقتی رنگ گلیم، فرش و دیوارکوب‌های خانه‌ات یک‌رنگ باشد، فضا یکنواخت می‌شود و این اصلا جالب نیست. برای همین بعضی از آن وسایل قرمز را کنار گذاشته و به جای‌شان رنگ‌هایی مثل سبز، کرم و طیف‌های مختلف زرد را انتخاب کرده‌ام.



خانه تاریخ اقبال‌السلطنه!


ظاهر خانه را قدیمی ساختم. بخش‌هایی از دیوار را هم کاهگل کردم چون ظاهر خانه کمی قدیمی به نظر می‌رسید و در یکی از محله‌های قدیمی تهران هم بود، بعضی‌ها فکر می‌کردند اینجا یک اثر تاریخی مربوط به دوره‌های گذشته باشد اما این‌طور نبود. قبل من زن و شوهر سالمندی که فرزندان‌شان به خارج رفته بودند، در اینجا زندگی می‌کردند. آنها دل‌شان یک آپارتمان نقلی می‌خواست که بتوانند از پس تمیزکاری‌هایش برمی‌آیند ولی من یک خانه بزرگ حیاط‌دار می‌خواستم. با هم کنار آمدیم و اینجا مال ما شد.



زیرانداز باید ضخیم باشد


دوست ندارم زیراندازهای ریزنقش و نفیسی مثل فرش‌های نفیس را زیر پا بیندازم و از آنها به عنوان فرش استفاده کنم. اگر از من بپرسید می‌گویم، چنین شاهکارهایی را باید به دیوار آویزان کرد. چیزی که قرار است زیرپا انداخته شود، باید طرح‌های درشت و ضخیمی داشته و جنسش طوری باشد که آدم بتواند با خیال راحت روی آن دراز بکشد. برای همین در خانه ما، بیشتر از فرش، گلیم و گبه می‌بینید.



در چوبی که کمد شد


پشت این در چوبی، یک در کوچک قدیمی و بلااستفاده است که رو به ‌کوچه باز می‌شود. این بخش از خانه قبلا به حیاط راه داشت اما الان که این بخش، جزء خانه شده، برای‌مان کاربردی ندارد. برای اینکه آن در فلزی و بی‌مصرف توی ذوق‌مان نزند، این در چوبی را درست روبه‌روی در قدیمی ساختم و نصب کردم. در فاصله بین این در چوبی و آن در قدیمی، یک فضای خالی ایجاد شده که کاربردی شبیه کمد برای‌مان دارد.


تیرآهن را با چوب پوشاندم


در بالای سقف خانه چند تیرآهن وجود داشت که ظاهرشان از لای گچ‌های سقف پیدا بود و خیلی توی ذوق می‌زد. با یک‌سری چهارچوب‌ چوبی، تیرآهن‌ها را پنهان کردم. داخل این تکه‌های چوبی خالی است تا وزن زیاد، سقف را اذیت نکند. به‌طور کلی، فلز را دوست ندارم. به نظرم چوب با طبیعت سنخیت بیشتری دارد؛ برای همین در دکور خانه‌ام، تقریبا هیچ‌چیز فلزی را نمی‌بینید.



عشق من، قوس!


قوس را خیلی دوست دارم چون به نظرم در آرامش فرد خیلی موثر است. یک‌سری از قوس‌های خانه از قبل وجود داشتند که آنها را تعمیر کردم. بعضی از قوس‌ها را هم خودم درست کردم. دوست نداشتم پنجره‌های خانه‌ام معمولی باشند. باید وقتی به‌شان نگاه می‌کردم، حالم خوب می‌شد.



خاص بودن جرات می‌خواهد


زمین خانه ۳۰۰ متر است. خیلی از خانه‌ها همین اندازه هستند ولی تفاوت ما این است که توانستیم از چنین فضایی به خوبی استفاده کنیم. در تمام کارها، تک‌بودن، شجاعت خاصی می‌خواهد و خیلی مهم است که کسی بتواند چنین جسارتی را داشته باشد. واقعا می‌گویم، تک‌بودن و شبیه دیگران نبودن، کار هرکسی نیست.


فوت کوزه‌گری خرید


برای خرید دکورهای خانه نظم و ترتیب مشخص یا خاصی ندارم. هروقت به جایی می‌روم که چیز جالبی دارد، آن را می‌خرم. می‌دانم که به خاطر خاص و جالب بودنش، یک روز به کارم خواهد آمد. اگر این وسایل نو به دردمان نخورد، آن را به دوستی دیگر هدیه می‌دهیم. فقط یک اصل کلی در خریدهایم دارم؛ اینکه اگر فروشنده بگوید: «آقا جنسش خوب است، ‌چون همه از این می‌برند» حتما آن را نمی‌خرم.


خانه های شما هم می تواند یکی از مطالب چیدانه باشد! 

اگر فکر می کنید دکوراسیون فضای زندگی و کارتان ایده جالبی دارد که دوست دارید آن را در تورهای چیدانه با دیگران به اشتراک بگذارید و یا چنین فضایی را سراغ دارید، پیشنهاد خود را را برای تهیه گزارش به چیدانه اعلام کنید. ما در چیدانه بسیار مشتاق هستیم که از شما و خانه یا محل کارتان عکاسی کنیم و آن را برای کاربران چیدانه به نمایش بگذاریم.

رنگ خود را انتخاب کنید
تنظیمات قالب